چگونه سیاست امریکا باعث نفاق قومی در افغانستان شده؟
م سهاک این روزها، افغانستان یک بار دیگر با موجی از تعصبات و نفاق قومی روبروست. تظاهرات در فاریاب رنگ و بوی قومی گرفته. در بحبوحهی مذاکرات صلح، حقوق اقلیتها از مسائل مطرح بحث است. تعیینات حساسیت برانگیز قومی جنجالی شده است. صداهای غیرمتمرکزسازی قدرت به گوش میرسد. ماجرای تذکره الکترونیک بار دیگر شعلهور شده […]
م سهاک
این روزها، افغانستان یک بار دیگر با موجی از تعصبات و نفاق قومی روبروست. تظاهرات در فاریاب رنگ و بوی قومی گرفته. در بحبوحهی مذاکرات صلح، حقوق اقلیتها از مسائل مطرح بحث است. تعیینات حساسیت برانگیز قومی جنجالی شده است. صداهای غیرمتمرکزسازی قدرت به گوش میرسد. ماجرای تذکره الکترونیک بار دیگر شعلهور شده است. در تمام این جنجالها، قوم و قومگرایی به شکل عمدی از سوی امریکا، دولت و رهبران قومی دامن زده میشود تا هر جهت به منافع تعریف شدهای خود برسند.
در حالیکه افغانستان از جمله سرزمینهای اسلامی است که دارای کثرت تنوع قومی میباشد. این تنوع قومی برای مردم این سرزمین مشکل نبوده و قرنها در کنار یکدیگر به صورت مسالمتآمیز زندگی نمودهاند. اما در چهل سال اخیر، تنوع قومی برای حُکام خاین و حیلهگر، رهبران قومی و استعماران به وسیلهی مبدل شده تا بتوانند از این موضوع برای تحقق اهداف نامشروع سیاسی شان بهرهبرداری نمایند.
در حالیکه هر انسان صاحب عقل و بصیرت میداند که در چهل سال اخیر این امریکا و غرب بود که یکبار در دهه 90 میلادی توسط کشورهای همجوار ایران پاکستان وهندوستان گروههای قومی و مجاهدین را علیه یکدیگر قرار داد و افغانستان را به حمام خون مبدل ساختند. بار دیگر بعد از 2001 با در پیش گرفتن تقسیم قدرت براساس اقوام افغانستان را برلبهی پرتگاه کشاندهاند.
چنانچه امریکا و غرب برای مدیریت و اشغال بهتر افغانستان در کنفرانس بُن، قدرت را براساس اقوام تقسیم نمودند. فورمول تقسیم قدرت طوری بود که پشتون، رئیس جمهور؛ تاجیک، معاون اول؛ هزاره و ازبیک معاون دوم یا سوم. این شیوهی تقسیم قدرت نه تنها اینکه معضل افغانستان را پیچیدهتر ساخت، بلکه بیشتر از آن دشمنی و تعصبات قومی را در میان اقوام دامن زد.
دید اصلی امریکاییها از چنین فورمول تقسیم قدرت این بود که افغانستان را میتوان با محوریت اقوام و رهبران قومی بهتر اداره نمود. از اینرو امریکا تنور سیاست قومی را در افغانستان داغ نگه داشت. از یک سُو اقوام را رتبهبندی کرد، سپس در مقابل یکدیگر قرار داد. از سوی دیگر، سعی نمود تا با دادن پروژهها و فراهم ساختن امکانات مالی برای رهبران قومی آنها را طرفدار و در نهایت مُطیع خود سازد. هدف بعدی این بود تا با مُطیع ساختن رهبران قومی، حمایت مردم را توسط آنها جلب کند. بارها دیده شده است که برای جلب حمایت این تیکهداران قومی، کرسیهای بلند دولتی برای آنها و نزدیکان شان پیشنهاد شده است. برای فرزندان و اطرافیان نزدیک شان فرصت تحصیل و سفر در کشورهای خارجی مهیا شده و بیشتر از آن، این رهبران قومی در مقابل سایر رقبای قومی شان از سوی امریکا کمک و یاری شدهاند.
فورمول تقسیم قدرت براساس اقوام به یک اصل در سیاست افغانستان مبدل شده است. یارگیریهای سیاسی در هنگام انتخابات بر اساس همین مبناء صورت میگرفت. حتی در زمان حکومت وحدت ملی و حکومت مشارکتی کنونی واضحا قدرت و ساختارهای دولتی به شیوه سهامی تقسیم گردیده که در آن اقوام از سهم خاصی برخودار میباشند. این شیوهی تقسیم قدرت افغانستان را بر سَر انبار باروت قرار داده است. هر زمانیکه سهم قدرت اقوام اعاده نگردد و توازن قومی برهم بخورد، موجی از جنجالها و کشمکشها آغاز میگردد. این کشمکش تنها در سطح رهبران باقی نمانده، بلکه به مردم عام نیز سرایت میکند و موجی از نفرت و تعصب را در افغانستان بدنبال دارد.
تعدادی از رهبران افغان چنان مخلص به امریکا و چنان خاین به مردم خویش هستند که حد و حدود ندارد. زمانیکه امریکاییها از آنها بخواهند اختلافات را کنار بگذارید و متحد شوید، این کار را میکنند. اما اگر چراغ سبز امریکا نباشد به جان یکدیگر میافتند و تشنهی خون یکدیگر و سایر اقوام میشوند. در حالیکه این رهبران قومی کدام خدمتی خاصی نیز برای مردم خویش نیز انجام ندادهاند، بلکه بنام قوم و قبیله خود به اریکه قدرت تکیه زدهاند ولی تنها منافع شخصی و تیمی خویش را تأمین نمودهاند. اما هنگامیکه جنجالها بیشتر میشود، خود را عقب کشیده و قوم خویش را به خط نخست نبرد میفرستند، ولی در عقب صحنه بالای پول و چوکی معاملهای بالای سرنوشت قوم خویش انجام میدهند. در واقع، برای این تیکهداران قومی، قوم و مردم تنها وسیلهی معامله و امتیازگیری محسوب میگردد و بس.
در حال حاضر که امریکاییها بعد از شکست ذلیلانه در صدد خروج از افغانستان میباشند، وضعیت را طوری مدیریت میکنند که تنشهای قومی شعلهور شده تا یکبار دیگر به مردم افغانستان و جهان پیام دهند که افغانستان در عدم حضور ما به وحشتسرا مبدل میشود، و این امریکا و غرب است که میتواند این کشور را را از وحشت و جنگ نجات دهد. پس نیاز است تا ما حضور نظامی یا استخباراتی داشته باشیم تا از مردم افغانستان را افتیدن به جان یکدیگر نجات دهیم، زیرا خود این مردم توانایی این کار را ندارند.
تعدادی دیگر که دید دقیق از اوضاع افغانستان، سیاستهای پشتپرده و تاریخ منطقه ندارند، راه حل را غیرمتمرکز سازی قدرت و امثالهم میپندارند. این راه حلها نیز پوچ و بیهوده است و افغانستان را دچار فاجعه دیگر میسازد.
راه حل این است که به جای اینکه مبنای سیاست قوم، قبیله، سمت و زبان باشد، بایست اساس سیاست خویش را اسلام و احکام شرعی قرار دهیم. این اسلام است که توانایی آن را دارد تا با مفاهیم حیاتبخش خود نه تنها اقوام افغانستان را بلکه بیشتر از آن اقوام، نژادها، قبایل و رنگهای مختلف را از اندونیزیا تا مراکش متحد و یکپارچه سازد. این اسلام بود که «اوس و خزرج» را که دشمنی شان به سالیان سال میرسید به برادرانی مبدل ساخت که حاضر بودند همهای امکانات زندگی خویش را فدای یکدیگر کنند.
زمانی عبدالاحمد جاوید، استاد پیشین دانشگاه کابل تنوع قومی را در افغانستان به «گلهای رنگارنگ» تشبیه کرده بود که هر یکی رنگ و بوی خاص خود را دارد و سرزمین افغانستان را زیبا ساخته است. باید متوجه بود که جز آجندای اسلام و وحدت امت، هیچ راه حلی برای بحران افغانستان و وحدت این «گلهای رنگارنگ» وجود ندارد. هر راه حلی جز این، افغانستان و منطقه را درگیر بحران و خانه جنگی خونین میسازد. چنانچه تاریخ نه تنها اینکه گواه بر این امر است، بلکه هر بار به شکلی از اشکال تکرار میگردد. پس نیاز است تا عبرت گرفته و به ریسمان وحدت براساس اسلام چنگ بزنیم. این ریسمان اقامه دین حقّ و تطبیق شریعت توسط نظام راستین اسلامي میباشد. زیرا عزت و شوکت ما در چنگ زدن به عقیده اسلامی و اقامه اسلام است نه در افتخارات قومی و سمتی.
چنانچه حضرت عمرفاروق دومین خلیفهی مسلمین خطمشی جالبی را به پیش روی ما قرار داده است: « ما قومی هستیم که الله سبحانه وتعالی ما را با اسلام عزت بخشید. اگر عزت را در جایی غیر از اسلام جستوجو کنیم، الله سبحانه وتعالی ما را ذلیل میگرداند». آیا ذلت کنونی ما نتیجهی دوری از این نسخه حیاتبخش نیست؟!
نظر ولیږئ
ټولې لیدونه : 0د بیاکتنې په تمه : 0خپور شوی : 0